ماهی

مثل باران نباش که با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ... مثل ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری

ماهی

مثل باران نباش که با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ... مثل ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری

فاتحه !

 

گاهی اوقات دلم میخواهد ... 

 

خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم؛  

 

شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند ! 

 

بی هیچ خاطره ای !

 

گاهی عمیقاً مایلم ماهی باشم!


ماهی حافظه اش هشت ثانیه است !


بی هیچ « خاطره » ای . . .


هیچ !